میان کوچه میپیچد صدای پای دلتنگی
به جانم میزند آتش غم شبهای دلتنگی
چنان واماندهام در خود که از من میگریزد غم
منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی
چه میپرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم
سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی
در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفت
میان کوچههای شب شدم همپای دلتنگی
شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم
صفایی کردهام در آن شب زیبای دلتنگی